کد مطلب:148732 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:264

قیاس و اجتهاد و استصحاب
در بعضی از فرقه های اسلامی (قیاس) را از منابع استنتاج احكام اسلامی دانسته اند اما علمای اصولی شیعه با قیاس مخالف هستند و می گویند كه اگر عالم شیعه مذهب بخواهد از روی قیاس احكام اسلامی را استنباط كند حلال و حرام را با هم اشتباه می نماید. قیاس عبارت از آن است كه یك دانشمند شیعه مذهب، یك موضوع را با مقایسه به موضوع دیگر، استنباط كنند و از روی آن، قانون مذهبی وضع یا حكمی صادر نماید. علمای اصول می گویند كه با مقایسه نمی توان احكام اسلامی را ادراك كرد برای این كه هر مورد كه در مذهب پیش می آید دارای وضع مخصوص به خود می باشد و باید خود آن را مورد مطالعه قرار داد و قانون آن را در قرآن یا سنت یا اجتماع یا عقل یافت. به عقیده علمای اصولی اولین كسی كه از روی قیاس مسئله ای را استنباط كرد ابلیس بود. برای این كه خود را با آدم مقایسه نمود و دید كه او آتش است و آدم خاك، و به خود گفت آدم با من قابل مقایسه نیست و من نباید به او سجده كنم و بر اثر قیاس از درگاه خدا رانده شد و تا


پایان دنیا مطرود است. بعضی از علمای شیعه دوازده امامی حتی با اجماع و عقل مخالف هستند و (كلینی) دانشمند معروف مذهب شیعه كه در سال 940 میلادی مطابق با 329 هجری قمری زندگی را بدرود گفت فقط قرآن و سنت را برای استنباط قوانین و احكام دین اسلام كافی می داند و عقیده دارد كه نه از اجماع باید استفاده كرد نه از عقل (ابوجعفر محمد بن یعقوب الكلینی) كتابی نوشته است به اسم (الكافی) كه در آن راجع به علم اصول صحبت كرده و قیاس را به شدت مردود دانسته و گفته است هر كس كه برای استنباط قوانین و احكام اسلامی متوسل به قیاس شود دچار اشتباه خواهد گردید و برای پی بردن به قوانین و احكام اسلامی به عقیده كلینی، فقط قرآن و سنت كافی است و هر دو به عقیده او (نص) است یعنی چیزی است كه باید بدون ایراد پذیرفت و به كار بست و هم اوست كه می گوید در نص، اجتهاد جائز نیست یعنی راجع به چیزی كه در قرآن نوشته شده یا از دهان امام خارج گردیده نباید بحث كرد و اطاعت از آن ها بر هر شیعه مذهب واجب است و كلینی سنت را عبارت از آن چه می داند كه از طرف امام گفته شده در صورتی كه در بعضی از فرقه های اسلامی سنت مفهوم وسیع تر پیدا می كند. بعضی از فرقه های اسلامی كه در گذشته به وجود آمده امام ندارند ولی پیروان مذهب شیعه اسماعیلیه و پیروان مذهب قادیانی كه مذهبی است جدید و در قرن نوزدهم به وجود آمده دارای امام هستند.

در بعضی از فرقه های اسلامی كه امام ندارند سنت شامل نظریه علمای دینی هم می شود یعنی نظریه علمای دین هم از چیزهائی است كه برای استنباط قوانین و احكام اسلامی قابل استفاده می باشد. اما در بین علمای اصولی مذهب شیعه دوازده امامی جز گفته پیغمبر و امام، هیچ چیز ارزش آن را ندارد كه سنت باشد و برای استنباط قوانین و احكام اسلامی مورد استفاده قرار بگیرد. كلینی می گوید در مذهب شیعه دوازده امامی موردی وجود ندارد كه قانون یا حكم آن را نتوان به وسیله قرآن یا سنت استنباط كرد و اگر یك دانشمند شیعه مذهب نتواند به وسیله قرآن و سنت، قانون یا حكم موضوعی را استنباط كند دلیل بر این می باشد كه نادان است و قرآن را به خوبی نمی فهمد و از سنت اطلاع كافی ندارد و اگر دانشمندی قرآن را به خوبی بفهمد و از سنت اطلاع كافی داشته باشد (و گفتیم وقوف بر آن به مناسبت این كه حدیث هائی جعل شده چقدر مشكل است) می تواند برای هر موردی كه پیش می آید قانون یا حكم به دست بیاورد. (ابن بابویه قمی) دانشمند بزرگ دیگر مذهب شیعه دوازده امامی، در علم اصول، همان را می گوید كه كلینی ذكر می نماید. این دانشمند كه در سال 991 میلادی مطابق با 380 هجری قمری زندگی را بدرود گفت نیز به شدت با قیاس مخالف بود. برای این كه سوء تفاهم نشود باید بگوئیم كه نه كلینی منكر ارزش عقل است نه ابن بابویه و تصدیق می كنند كه اگر عقل نباشد آدمی قادر به ادراك چیزی نیست.اما همان عقل (به عقیده كلینی) به یك شیعه مذهب می گوید كه برای استنباط قوانین و احكام اسلامی فقط از قرآن و سنت استفاده نماید. چون اجماع و عقل چیزی غیر از قرآن و سنت نمی گوید. آیا امكان دارد كه تمام یا اكثر علمای شیعه چیزی بگویند كه مغایر با سنت یعنی گفته امام باشد؟ آیا ممكن


است كه آنها بتوانند قانونی وضع كنند و حكمی صادر نمایند كه مغایر با قرآن باشد؟ البته نه. پس وقتی دانشمند شیعه مذهب برای پی بردن به احكام اسلامی از قرآن و سنت استفاده كرد احتیاجی به اجماع یعنی نظریه تمام یا اكثر علمای شیعه ندارد. آیا ممكن است كه عقل یك شیعه مذهب، چیزی بگوید كه مغایر با قرآن یا مغایر با سنت یعنی گفته امام باشد؟ البته نه، و لذا دانشمند شیعه كه برای استنباط قوانین و احكام مذهبی از قرآن و سنت استفاده می كند، احتیاج به عقل (از لحاظ این كه یكی از منابع استنباط قوانین و احكام اسلامی باشد) ندارد. در دوره زندگی ابن بابویه قمی، یك دانشمند برجسته شیعه دیگر زندگی می كرد به اسم (ابوعلی محمد بن الاحمد بن الجنید اسكافی) كه طبق معمول او را به اسم اسكافی می شناسند. دانشمند مزبور در سال 991 میلادی مطابق با 380 هجری قمری یعنی در همان سال كه ابن بابویه زندگی را بدرود گفت از این جهان رفت. اسكافی هم از علمای شیعه است كه راجع به علم اصول نویسندگی كرده، ولی او، قیاس را جزو منابعی به شمار آورده كه یك دانشمند شیعه مذهب می تواند برای استنباط قوانین و احكام اسلامی از آن استفاده كند. از آن موقع كه اسكافی زندگی را بدورد گفته تا این زمان كه قرن بیستم میلادی و قرن چهاردهم هجری می باشد دانشمندان اصولی شیعه كتابهای اسكافی را نمی خوانند و آثار آن دانشمند برجسته شیعه مذهب، به فراموشی سپرده شده است و امروز اگر از ده دانشمند شیعه مذهب بپرسند كه اسكافی كیست به احتمال زیاد نام شاعری را كه به این اسم خوانده می شود می برد و به خاطر نمی آورد كه اسكافی یك دانشمند برجسته شیعه بوده كه در قرن دهم میلادی مطابق با قرن چهارم هجری می زیسته است و اگر آن مرد قیاس را مورد توجه قرار نمی داد و آن را از منابع استنباط احكام به شمار نمی آورد امروز مثل علمای شیعه دوازده امامی نامدار بود و به طور كلی از روزی كه علم اصول به وجود آمده تا امروز اجماع یعنی اكثر علمای شیعه دوازده امامی قیاس را رد كرده اند و آن را از اركان استنباط احكام مذهب شیعه ندانسته اند.

در هیچ یك از مذاهب دنیا، جانشینی پیغمبر، دارای اهمیتی چون در مذهب شیعه دوازده امامی نیست. حتی هنگامی كه فرقه باطنی (فرقه اسماعیلی) امام را دارای قدرت زیاد می دانست به اندزاه قدرت و علم امام در مذهب شیعه دوازده امامی دارای قدرت نبود. در مذهب شیعه دوازده امامی امام كه جانشین پیغمبر می باشد دارای علم و قدرت كامل و نامحدود است و چیزی وجود ندارد كه علم و قدرت او را محدود كند. این مذهب طوری با شعائر و مختصات روحی ایرانیان تناسب دارد كه بدون تردید عقیده به شكل كنونی مذهب شیعه دوازده امامی یعنی شكل كامل آن در ایران به وجود آمده است و نمی توان در این قسمت كوچكترین تردید داشت. در هیچ یك از كشورهای اسلامی عقیده به مذهب شیعه دوازاده امامی، مانند ایران دارای زمینه مساعد نبوده است. آیا در مذهب شیعه دوازده امامی عقاید دیگر راه یافته است؟ جواب این سئوال مثبت می باشد به دلیل این كه در مذهب اسلام، عقاید دیگر راه یافته است. یك قسمت از قوانین دین اسلام قوانینی است كه از عقاید دیگر وارد دیانت اسلام گردید و پیغمبر اسلام گفت كه خداوند دستور


داده است كه آن قوانین حفظ شود كه یكی از معروفترین آن ها قوانین مربوط به حج می باشد.

(ژاك - دوشن گیوم) استاد دانشگاه مقیم (ژنو) در تحقیقی كه راجع به مذهب در ایران قدیم كرده نشان می دهد چه عقاید از جاهای دیگر وارد اسلام گردید و اسلام آن را پذیرفت و چون مذهب شیعه دوازده امامی یكی از مذاهب اسلامی است، عقاید دیگران هم كه در آن وجود دارد اما در هیچ فرقه اسلامی عقیده به امامت، مثل عقیده ای كه پیروان مذهب شیعه دوازده امامی دارند مطلق نیست. مسیحیان كاتولیكی عقیده دارند كه پاپ جانشین حضرت مسیح است اما برای او قائل به علم و قدرت فوق العاده نیستند و او را فردی عادی منتها مقدس می دانند و از طرف خود، وی را انتخاب می نمایند. در نظر مسیحیان كاتولیكی، پاپ، دارای ذات آسمانی نیست بلكه ذات زمینی و بشری دارد و می توان برای او جانشین تعیین كرد. اما در نظر یك شیعه دوازده امامی، جانشین پیغمبر یعنی امام دارای ذات آسمانی است و نمی توان برای او جانشین تعیین كرد یعنی نوع بشر، نمی تواند برای امام جانشین تعیین نماید به دلیل این كه امام را خداوند تعیین می كند و تعیین امام از طرف خدا ازلی و ابدی است. چون خداوند امام را تعیین می كند (تعیین كرده) كسی جای امام را نمی گیرد و اگر دیده شد كه امام های دوازده گانه، یكی جای دیگری را گرفت این تواتر، فقط برای به انجام رسانیدن وظیفه در زمین بود نه این كه یك امام، جای امام دیگر را گرفته باشد. چون اگر یك امام جای امام دیگر را می گرفت، امامان، ازلی و ابدی نمی شدند چون لازمه ازلی و ابدی بودن امام این است كه پیوسته باشد و اگر جانشین برایش تعیین كنند دلیل بر این می باشد كه نیست. با این كه در مذهب شیعه دوازده امامی یك امام بعد از امام دیگر آمده، دلیل بر این نیست كه امام مقدم ماهیت امامت خود را از دست داده و دیگری جایش را گرفته بلكه اما مقدم تمام مزایا از جمله عمر جاوید را حفظ كرده و فقط روزهای به انجام رسانیدن وظیفه وی در این جهان به اتمام رسیده است. می توان عقیده شیعیان را نسبت به ائمه دوازده گانه مذهب شیعه تشبیه به یك سازمان نظامی كرد كه در آن عده ای از افسران، در روزهای معین، نگهبانی می كنند. افسری كه روز نگهبانی اش منقضی گردیده مقام و مرتبه و چیزهای دیگر خود را حفظ می نماید و اگر افسر دیگر، جای او را بگیرد دلیل بر این نیست كه وی مقام خود را از دست داده، و افسر دیگر كه جایش را گرفته برتر از اوست، بلكه فقط دلیل بر این می باشد كه ساعات یا روز خدمت اولی منقضی گردیده است. تمام ائمه از حیث ماهیت متساوی هستند و هیچ یك از آن ها بر دیگری مزیت ندارد چون همه از یك مبداء و دارای ماهیت آسمانی هستند.

بعضی از آن ها مثل علی بن ابی طالب (ع) و علی بن الحسین امام چهارم و محمد باقر (ع) امام پنجم و جعفر صادق (ع) امام ششم با علم دنیوی خود درخشیدند. اما درخشش علمی از طرف آن ها به عقیده شیعیان دوازده امامی دلیل بر این نمی شود كه ائمه دیگر به همان اندازه علم نداشته اند. هر دوازده امام دارای علم بودند و علم همه آنها دارای ماهیت مافوق بشری بود. آن ها به عقیده شیعیان همه چیز را می دیدند و همه چیز را می فهمیدند و مشمول زمان و مكان نمی شدند و بعضی از آن ها به اقتضای زمان مصلحت را در این می دانستند كه قسمتی از


علم خود را بروز بدهند و بعضی دیگر، بروز دادن قسمتی از علم را، باز به اقتضای زمان به صلاح نمی دانستند. در نظر بعضی آنها مصلحت روز این بود كه مبارزه علنی با خلیفه نكنند و در نظر بعضی دیگر اقتضای روز ایجاب می كرد كه مبارزه علنی بكنند همان طور كه علی بن ابی طالب (ع) و حسین بن علی (ع) كردند. در نظر شیعه دوازده امامی هیچ یك از ائمه بر دیگران مزیت ندارد و احترام شیعیان نسبت به هر یك از دوازده امام شبیه به احترامی است كه نسبت به دیگری دارند. تفاوتی كه ائمه دوازده گانه در نظر شیعیان دارند فقط مربوط به مرگ صوری آنها در این جهان است چون مرگ صوری چند تن از آنها بسیار تاسف آور بود و گفتیم كه شیعیان عقیده دارند كه كشته شدن آن ها با شمشیر یا زهر، نیز جزو مصلحت عالیه مذهب شیعه بوده و آن ها می دانسته اند كه با شمشیر یا زهر به قتل خواهند رسید و با این كه می توانسته اند دشمنان خود را از بین ببرند، آن كار را نكردند. (دارمستتر) مترجم كتاب (اوستا) به زبان فرانسوی و (ژاك - دوشن گیوم) استاد كنونی دانشگاه در سویس و نویسنده تحقیق مربوط به مذهب در ایران قدیم نوشته اند كه در مذهب شیعه دوازده امامی آثاری از عقاید ایرانیان قبل از اسلام دیده می شود. ما گفتیم كه در دین اسلام آثار معتقدات دیگر هست و در ادیان بزرگ جهان دینی وجود ندارد كه عقایدی از ادیان گذشته در آن دیده نشود. امامت در مذهب شیعه دوازده امامی از لحاظ اعتقاد مومنین به آن، به بحبوحه عظمت می رسد و آن قدر اعتقاد شیعیان به امامت راسخ و دارای زمینه ای وسیع است كه جماعتی از شیعیان امام اول خود را خدا می دانند. روایت می كنند كه در زمان امامت علی بن ابی طالب (ع) یكی از شیعیان او را خدا دانست. علی (ع) به او گفت از این عقیده صرفنظر و توبه كن زیرا شرك است. آن شخص حاضر نشد كه از عقیده خود صرفنظر نماید. علی به او اندرز داد و گفت از عقیده خود صرفنظر كن و اگر صرفنظر نكنی مشرك می شوی و چون مسلمان بوده ای، بعد از مشرك شدن مرتد خواهی گردید و قتلت واجب خواهد شد.

آن مرد گفت من تو را خدا می دانم و حاضر نیستم كه از عقیده ام صرفنظر نمایم. علی (ع) كه برای اجرای احكام اسلام همچنان طبق روایت، دچار تردید نمی شد آن مرد را به قتل رسانید. آن گاه دل امام بر جهالت آن مرد سوخت و او را زنده كرد و به او گفت اینك از عقیده خود صرفنظر كن و بدان كه خدا یكی است و من خدا نیستم. آن مرد اظهار كرد هنگامی كه تو بعد از كشتن مرا زنده نكرده بودی من تو را خدا می دانستم و اینك كه بعد از مرگ مرا زنده كرده ای چگونه در خدائی تو تردید داشته باشم. قسمتی از شیعیان این روایت را معتبر می دانند و عقیده دارند كه علی (ع) مرده را زنده كرد و آن قسمت از شیعیان كه این روایت را معتبر نمی دانند باز در این كه علی (ع) قدرت زنده كردن مرده را داشته تردید ندارند و فقط می گویند كه او آن مرد را نكشت و سادگی و جهالت او را مستوجب ترحم دانست. این روایت را برای این ذكر كردیم كه نشان بدهیم عده ای از شیعیان دوازده امامی اول خود را خدا می دانند و دیگران در مذهب شیعه برای امام اول قائل به احترامی فوق العاده هستند. یكی از نكات قابل توجه تاریخ مذهب


شیعه دوازده امامی این است كه بعد از غیبت امام دوازدهم اولین مرتبه كه فقه شیعه به طور جامع و كامل تدوین گردید در بغداد پایتخت خلفای عباسی تدوین شد و كلینی دانشمند معروف شیعه مذهب در خود بغداد آن كار را بر عهده گرفت و معلوم می شود كه در دوره ای كه كلینی در بغداد مشغول نوشتن فقه شیعه بوده خلفائی حكومت می كردند كه با شیعه دوازده امامی مخالفت نداشتند یا این كه با وجود مخالفت چشم بر هم می گذاشتند و شیعیان را نمی آزردند. بعد از كلینی محمد بن بابویه قمی فقه شیعه را تدوین كرد و او به طوری كه ضمن علم اصول گفتیم نظریه های كلینی را تغییر نداد و آن چه گفت تقریبا همان است كه كلینی گفته بود. بعد از این دو نفر در مذهب شیعه دو دانشمند دیگر پیدا شدند كه از لحاظ جمع كردن قوانین و احكام مذهب شیعه در یك مجموعه كامل، زحمت كشیدند. یكی از آنها (عبدالله محمد بن نعمان) بود كه بیشتر او را به اسم (شیخ مفید) می شناسند و در سال 1022 میلادی مطابق با 413 هجری قمری زندگی را بدرود گفت. دیگری موسوم است به (ابوالقاسم علی بن الحسین الموسوی) و این مرد به دو لقب مشهور گردیده یكی (سید المرتضی) و دیگری (علم الهدی) و بعضی از مغرب زمینی ها این دو را دو نفر دانسته اند در صورتی كه لقب یك نفر است. این مرد در سال 1044 میلادی مطابق با 426 هجری قمری زندگی را بدرود گفت. در كتب دو دانشمند اخیر یعنی شیخ مفید و علم الهدی مسئله ای را كه مربوط به اصول می باشد می بینیم كه برای ما تازگی دارد و آن مسئله (نسخ) است. این مسئله كه در اصول راه یافت بحثی وسیع پیش آورد و اگر بخواهیم به نظر خوانندگان برسانیم تولید كسالت خواهد كرد. مسئله نسخ به اختصار یعنی این كه از (چهار ركن اصول) كه قوانین و احكام مذهب شیعه دوازده امامی را به وسیله آنها باید استنباط كرد، كدام یك دیگری را نسخ می كند. آیا قرآن كه ركن اول است اركان دوم و سوم و چهارم را كه سنت و اجماع و عقل می باشد نسخ می نماید. آیا عقل می تواند كه سه ركن دیگر را نسخ كند. از آن موقع كه این موضوع در علم اصول شیعه دوازده امامی راه یافته تا امروز، قرن ها راجع به مسئله نسخ بحث شده است و یكی از عوامل كه (علم اصول) را یك علم تمام نشدنی كرده و هر قدر تحصیل كنند به انتهای آن نمی رسند همین مسئله نسخ است. شیخ مفید می گوید از لحاظ عقلائی عقل می تواند ركن اول را كه قرآن است نسخ كند اما از لحاظ مذهبی این قدرت را ندارد به دلیل این كه قرآن كلام خدا است و كلام خدا قابل نسخ نیست مگر از طرف خود خدا و اگر، عقل، در قرآن، چیزی ببیند كه از لحاظ او عقلائی نباشد دلیل بر نادانی عقل است و خود عقل قاصر و ناقص می باشد نه قرآن. به عقیده شیخ مفید گفته امام نیز مانند قرآن است و عقل نمی تواند كه گفته امام را نسخ كند و اگر عقل در گفته امام چیزی ببیند كه عقلائی نباشد دلیل بر قصور و نقصان خود عقل است.

نظریه شیخ مفید با نظریه بعضی از فیلسوفان بدون شباهت نیست و فیلسوفانی هستند كه می گویند (هر چیز، هر آن چنان كه می باشد هست - هر چیز هر آن چنان نمی باید نیست) و اگر عقل ما در دنیا چیزهائی می بیند كه نمی تواند درستی آنها را بپذیرد نقصان از عقل ما می باشد وگرنه، در دنیا چیزی نیست كه نقصان داشته باشد و مرتبه ای دیگر در


این جا با عرفان شرق تماس پیدا می كنیم و به طوری كه اشاره كردیم عرفان شرق در این جمله خلاصه می شود كه (عقل نمی تواند خدا را بشناسد و او را با عشق باید شناخت). این عرفان گرچه نتوانسته به ما بفهماند (كه عشق چیست یا این كه ما نتوانسته ایم بفهمیم) اما از قرن نهم میلادی به این طرف، منشاء اندیشه هائی برجسته شده و عده ای از دانشمندان عمر خود را با پرورانیدن اندیشه های عرفانی بسر رسانیده اند و از آثار عرفان برجسته شرق چیزی وجود ندارد كه به زبان های اروپائی ترجمه نشده باشد مگر آثار منظوم عرفانی و علتش این است كه مترجمین نتوانسته اند آثار منظوم عرفانی را به طوری كه معرف گفته های سرایندگان باشد به زبان های اروپائی ترجمه نمایند زیرا عرفان شرق دارای اصطلاحات و تعبیرهائی است كه برای هر یك از آنها باید تفسیری نوشت و اگر مترجم به ترجمه تحت اللفظی اكتفا كند خواننده چیزی نمی فهمد و هر گاه درصدد برآید تفسیر كند از كادر ترجمه خارج می شود و از آن گذشته هر مترجم آثار منظوم عرفای شرق نمی تواند مفسر باشد و برای تفسیر آثار سرایندگان عرفانی شرع احاطه ای چون (نولدكه) آلمانی و مطالعاتی چون مطالعات (نیكلسون) انگلیسی ضرورت دارد و مفسر باید خود یك عارف از نوع عرفای شرق باشد تا این كه بتواند یك اثر منظوم عرفانی را به یكی از زبان های اروپائی تفسیر نماید و گرنه اثر اصلی را مسخ خواهد كرد.

شیخ مفید، متوفی در سال 1022 میلادی مطابق با 413 هجری قمری با قیاس و اجتهاد برای استنباط قوانین و احكام اسلامی مخالف بود و اجتهاد كه شیخ مفید با آن مخالفت كرده همان (عقل) ركن چهارم اصول برای استنباط قوانین و احكام شیعه است. شیخ مفید می گوید كسانی كه طرفدار قیاس و اجتهاد هستند می گویند ممكن است (حوادثی جدید) اتفاق بیفتد كه در نص و سنت یعنی در قرآن و گفته امامان دوازده گانه مذهب شیعه اثنا عشری وجود نداشته باشد و برای استنباط وظیفه شیعیان در قبال آن حوادث جدید باید از قیاس و اجتهاد (عقل) كمك گرفت. اما آنهائی كه حادثه ای را تازه می بینند دارای اطلاع محدود هستند و آن كه اطلاع زیاد داشته باشد (هیچ حادثه را تازه یعنی بدون سابقه نمی بیند) و هر مسئله ای كه تا پایان جهان برای شیعیان دوازده امامی پیش بیاید راه حل آن در قرآن و سنت نشان داده شده یعنی قرآن و امامان وظیفه شیعیان را نسبت به آن مسئله تعیین كرده اند. مخالفت شیخ مفید با قیاس چون مخالفت عمومی تمام علمای شیعه اثنی عشری با قیاس است و گفتیم مدت ده قرن است كه دانشمندی بزرگ و شیعه مذهب چون اسكافی مورد توجه هیچ عالم شیعه مذهب قرار نگرفته برای این كه وی می گفت قیاس هم برای استنباط قوانین و احكام مذهب شیعه باید مورد استفاده قرار بگیرد. شیخ مفید می گفت قیاس عبارت از این است كه وقتی ما می بینیم جسمی حركت می كند و بعد مشاهده می نمائیم كه جسم دیگر حركت می نماید در صدر برمی آئیم كه هر دو جسم را مشمول یك نوع حكم قرار بدهیم. یا وقتی مشاهده می كنیم كه جسمی ساكن است و جسم دیگر را هم ساكن می بینیم از روی مقایسه درصدد برمی آئیم كه هر دو را مشمول یك حكم كنیم. در صورتی كه هر یك از آن دو جسم متحرك یا ساكن، ممكن است كه مقتضیات مخصوص داشته باشد و نمی توان هر دو را مشمول یك حكم قرار داد.


عده ای از علمای مذهب شیعه با این كه مخالف با قیاس بودند نتوانسته اند نظریه شیخ مفید را راجع به رد اجتهاد (یعنی رد استفاده از عقل) بپذیرند و گفته اند كه دانشمند فقیه شیعه مذهب هنگام اجرای احكام اسلامی نمی تواند از عقل خود استفاده نكند یعنی اجتهاد نداشته باشد. دلیل این دسته از علمای شیعه مذهب برای لزوم اجتهاد یعنی لزوم استفاده از عقل، بر اساسی است كه یك بار ما در این تحقیق گفتیم و ماحصلش بود (كه محال است قانونی وضع شود كه بر تمام مواردی كه مشمول آن می گردد، مطابقت نماید) و مثال زدیم كه بر طبق قوانین جنائی تمام كشورهای دنیا، مجازات قتل عمدی، قتل است ولی آیا هر قتل عمدی شبیه به قتل عمدی دیگر هست؟ آیا اگر مقتول، قاتل را تحریك به قتل كرده باشد سنگینی گناه قاتل مطابق قاتلی است كه بدون تحریك از طرف مقتول، او را كشته باشد؟ آیا گناه یك قاتل كه بدون اراده و قصد قبلی، بر اثر یك خشم ناگهانی، شخصی را به قتل رسانیده برابر است با گناه قاتلی كه با اراده و نقشه قبلی مبادرت به قتل كرده است؟ كیست كه باید قانون مذهب شیعه دوازده امامی را بر موردی كه پیش می آید تطبیق كند؟ لابد جواب می دهیم كه فقیه مذهب شیعه باید قانون را با موردی كه پیش می آید مطابقت بدهد و حكم صادر نماید. اما اگر او نتواند از عقل خود برای اجرای قانون استفاده كند یعنی نتواند اجتهاد خود را به كار بیندازد چگونه خواهد توانست قانون را با موردی كه پیش آمده تطبیق نماید و حكم صادر كند.

قانون یك حكم كلی و عمومی است اما مواردی كه پیش می آید و باید قانون را با آن ها تطبیق كرد گوناگون است. ناگزیر فقیه مذهب شیعه دوازده امامی باید بتواند از اجتهاد برای اجرای قانون استفاده كند. ولی شیخ مفید منكر استفاده از اجتهاد است و می گوید كه استفاده از اجتهاد (از عقل) سبب می شود كه احكام اسلامی دیگرگون گردد و به صورتی غیر از آن چه دین اسلام دستور داده اجرا شود. او می گوید صحیح است كه نمی توان قانونی وضع كرد كه تمام موارد مشمول قانون را در نظر گرفته باشد اما قوانین آسمانی غیر از قوانین بشری است. چون قوانین بشری برای زمان حال وضع می شود و دارای جنبه موقتی است و آدمی آن اندازه علم و احاطه ندارد كه بتواند قانونی را برای همیشه وضع كند اما قوانین آسمانی دائمی است برای این كه از طرف خداوند وضع می شود. خداوند دارای علم مطلق است و هر چه باید بشود می بیند و می فهمد و قوانینی كه وضع می كند ابدی است و در مورد قوانین خدائی نباید عقل را به كار انداخت. گفته امام نیز چون گفته خدا می باشد و هر چه بگوید باید بدون چون و چرا اجرا شود. در مذهب شیعه دوازده امامی به قول شیخ مفید نه در مورد قرآن می توان مبادرت به اجتهاد كرد نه در مورد گفته امام های دوازده گانه و گفته امام از راه حدیث به شیعیان می رسد. ولی همین دانشمند شیعه مذهب كه منكر (قیاس) و (اجتهاد) می باشد و اجتهاد را در مذهب شیعه وسیله دیگرگون شدن احكام خدا و امام می داند چیزی را وارد (اصول) كرده كه به اسم (استصحاب) خوانده می شود. استصحاب در علم اصول به این معنی می باشد كه (شك لا حق یقین سابق را از بین می برد). یعنی اگر


یك شیعه مذهب در یك مورد بخصوص دارای علم الیقین باشد و آن گاه راجع به آن مورد دچار شك شود، آن شك، یقین او را از بین نمی برد و باید با آسودگی خاطر به وظیفه مذهبی خود بر طبق آن علم الیقین مشغول گردد.

فی المثل اگر مردی یقین داشته باشد كه وضو گرفته و یقین داشته باشد كه سجاده را گشوده و نماز خوانده و ساعتی بعد از خواندن نماز دچار شك شود كه آیا نماز خوانده است یا نه؟ نباید به آن شك اعتنا نماید و علم الیقین خود را از دست بدهد و می تواند اطمینان داشته باشد كه نماز خوانده است. استصحاب در علم اصول مذهب شیعه بر سه نوع است و هر یك از آن سه نوع به سه نوع دیگر تقسیم می شود و هر یك از تقسیمات سه گانه مرتبه سوم به چند نوع دیگر تقسیم می گردد و باز هر یك از آن تقسیمات به قسمت های دیگر منقسم می شود. تقسیمات فرعی استصحاب آن قدر زیاد است كه یك محقق مغرب زمینی را گیج می كند و نمی تواند به انتهای آن برسد و همواره خود را بر سر سه راه یا چهار راه می بیند. مدت ده قرن است كه علمای شیعه مذهب راجع به استصحاب می نویسند و مباحثه می كنند و هنوز بحث آنها تمام نشده است. استصحاب در علم اصول یكی از وسائلی است كه باید برای استنباط احكام مذهب مورد استفاده قرار بگیرد و شیخ مفید آن را از یك حدیث به دست آورده است. حدیث مزبور را به علی بن ابی طالب (ع) امام اول شیعیان نسبت می دهند و متن عربی حدیث این است. (ما كان علی یقین فشك، فلیمض علی یقینه، فان الشك لا ینقض الیقین). (یعنی هر كس كه در موردی یقین داشته باشد و بعد در مورد همان یقین، دچار شك شود، باید با اعتماد، براساس یقین خود عمل نماید برای این كه شك نمی تواند یقین را از بین ببرد). اولین بحثی كه علمای شیعه دوازده امامی راجع به استصحاب پیش آورده اند این است كه چه طور آدمی وقتی به چیزی یقین داشت در مورد آن شك می كند؟ چون كسی كه یقین داشت دچار شك نمی شود.

به دلیل این كه وقتی انسان چیزی را به طور یقین می دانست در مورد آن شك نمی نماید. زیرا وقتی ما در مورد چیزی یقین داریم آثار و علائم یقین را حس می كنیم. فی المثل مردی یقین دارد كه شام خورده است و او در مورد شام خوردن علائم شام خوردن را احساس می نماید. او حس می كند كه گرسنه نیست و این موضوع به او می فهماند كه شام خورده است. وی حس می كند كه دچار رخوت شده و به خود می گوید چون من بعد از شام خوردن دچار رخوت می شوم پس شام خورده ام. او حس می كند كه میل به خوابیدن دارد و به خود می گوید چون بعد از شام خوردن مایل به خوابیدن می شوم پس شام خورده ام. بنابر این چگونه ممكن است این مرد كه یقین دارد شام خورده، در مورد شام خوردن شك كند؟ اما شیخ مفید می گوید ممكن است كسی در موردی كه راجع به آن یقین دارد شك كند بدون این كه آثار یقین او محسوس باشد. مثال نمازگزار را با تطبیق به نظریه شیخ مفید تكرار می كنیم: ممكن است كسی یقین داشته كه نماز خوانده و بعد دچار شك می شود كه آیا نماز خوانده است یا نه؟ سعی می كند به خاطر بیاورد كه چه موقع وضو گرفته و چیزی به خاطر نمی آورد و آثار رطوبت وضو را در دست ها و صورت و پاهای خود نمی بیند و سجاده ای را كه برای نماز گسترده بود مشاهده نمی نماید. آن


شخص چون آثار علم الیقین خود را مشاهده نمی كند دچار شك می شود كه آیا نماز خوانده است یا نه و اگر یقین داشته كه نماز خوانده تكلیف او این است كه خود را نماز خوانده بداند و آسوده خاطر باشد. اما نكته ای كه باید ذكر شود این است كه (یقین) و (شك) متضاد می باشد و وقتی (یقین) وجود داشت شك به وجود نمی آید و وقتی شك به وجود بیاید دلیل بر این می باشد كه (یقین) نیست. وقتی كسی در مورد یقین داشت، محال است كه راجع به آن شك كند. چون به فرض این كه اثری از آن (یقین) برای او محسوس نباشد حافظه اش به وی می گوید كه یقین دارد. و اگر دچار شك شد دیگر دارای یقین نیست و حدیثی هم كه گفته اند منسوب به علی بن ابی طالب (ع) امام اول شیعیان می باشد به این معنی است كه وقتی یقین وجود داشت شك به وجود نمی آید. ولی تقریبا هزار سال می باشد كه در علم اصول راجع به استصحاب بحث می شود.

ما موقعی كه راجع به چهار ركن اصول، عبارت از: قرآن - سنت - اجماع - عقل صحبت می كردیم اسم از استصحاب نبردیم برای این كه عده ای از علمای شیعه دوازده امامی استصحاب را جزو اصول نمی دانند و آن را جزو فقه شیعه دوازده امامی به شمار می آورند.

در علم مذهبی شیعیان، اصول از فقه جدا است و اصول كه بدان وسیله قوانین و احكام اسلامی را استنباط می كنند عالی ترین رشته علمی (غیر از حكمت الهی) در مذهب شیعه دوازده امامی می باشد. فرق بین اصول و فقه این است كه به وسیله اصول می توان قوانین و احكام فقه شیعه را فهمید اما به وسیله فقه، نمی توان به قواعد اصول پی برد. به یك تعبیر، در مذهب شیعه دوازده امامی، اصول نسبت به فقه شبیه است به قانون اساسی نسبت به قوانین معمولی به وسیله قانون اساسی می توان به قوانین معمولی پی برد اما به وسیله قوانین معمولی نمی توان قانون اساسی را ادراك كرد. فقیه در مذهب شیه كسی است كه قوانین و احكام اسلامی را اجرا می كند اما دانشمند اصولی كسی است كه آن قوانین و آن احكام را استنباط می نماید. می توان به طریق مثال گفت كه دانشمند اصولی در مذهب شیعه دوازده امامی قانون گزار است و فقیه اجرا كننده قوانینی كه قانون گزار وضع كرده است. فقیه اگر دارای مقام برجسته علمی نباشد ضرری ندارد. چون كار او این است كه قانون اسلامی را بر موردی تطبیق نماید و حكم صادر كند. اما دانشمند اصولی اگر داری مقام بر جسته علمی نباشد خطر به وجود می آید برای این كه قوانین و احكام اسلامی را بد استنباط می نماید و در نتیجه، سبب تزلزل در دین می شود. چون اصول در مذهب شیعه دوازده امامی، از لحاظ علمی، مرتبه ای عالی داشته، به طوری كه گفتیم بخصوص در قرون دوازدهم و سیزدهم هجری علمای شیعه در پی اصول می رفتند و بعضی از آن ها استصحاب را كه شیخ مفید وارد اصول كرد می پذیرفتند و بعضی دیگر آن را جزو فقه به شمار می آوردند نه اصول. بعضی می گفتند استصحاب فقط در مسائل شرعی جائز است نه مسائل عقلی برای این كه مسائل عقلی احتیاج به استصحاب ندارد. چون در مسائل عقلی، شك به وجود نمی آید تا این كه دارنده مذهب شیعه بر طبق اصل استصحاب رفتار نماید. فی المثل عقل می گوید جسمی كه یك تن وزن دارد سنگین تر از جسمی است كه به اندازه نیم تن سنگین است. در این مسئله عقلی، شك به وجود نمی آید


تا این كه شیعه مذهب از استحاب استفاده كند. عقل می گوید پدر قبل از فرزندش وجود داشته و فرزند، بعد از پدر به وجود آمده است. در این مسئله عقلی شك به وجود نمی آید تا این كه یك شیعه مذهب بر طبق یقین سابق عمل نماید. اما در مسائل شرعی شك به وجود می آید، از قبیل این كه شخصی در گذشته مالك زمینی بوده و تمام قرائن و امارات ثابت می كرده كه آن شخص صاحب آن زمین است و بعد از مدتی، شخصی دیگر پیدا شده و دعوی كرده كه این زمین از اوست و در نتیجه راجع به مالكیت آن زمین شك بوجود آمده است و چون این شك، یك شك شرعی است، یك شیعه مذهب باید به طریق استصحاب عمل كند، یعنی شك را كنار بگذارد و مطابق یقین سابق عمل نماید یعنی فقیه باید حكم بكند كه آن زمین متعلق به كسی است كه در قدیم صاحب آن بوده است.

علمای شیعه از مكتب اخباری استصحاب را قبول ندارند و می گویند كه در امور شرعی جز احكام دین هیچ چیز قابل قبول نیست و گفتیم كه علمای اخباری كسانی هستند كه فقط قرآن و اخبار را می پذیرند و به طور مطلق مخالف با این هستند كه فقیه عقل خود را در مسائل شرعی به كار بیندازد و او باید بدون تردید هر چه كه نص می باشد یعنی حكم قرآن، یا امام است به موقع اجرا بگذارد. خلاصه بعضی از علمای شیعه دوازده امامی، استصحاب را قبول دارند و برخی آن را قبول ندارند و در بین كسانی هم كه استصحاب را قبول دارند، اختلاف موجود است و بعضی آن را جزو صاول می دانند و برخی عقیده دارند كه جزو فقه می باشد. در مورد (اجماع) كه ركن سوم اصول است نیز بین علمای شیعه دوازده امامی اختلاف وجود دارد. گفتیم كه اجماع ركن سوم اصول عبارت از این است كه تمام یا اكثر علمای شیعه دوازده امامی در موردی توافق نظر داشته باشند كه در آن صورت دانشمند اصولی باید آن مورد را بپذیرد و آن را حكم شرعی بداند. لیكن عده ای از دانشمندان شیعه راجع به اجماع نظریه هائی دارند از این قرار: بعضی می گویند كه اتفاق كامل علمای شیعه، در یك مورد بخصوص اگر غیر ممكن نباشد نادر است و كمتر اتفاق می افتد كه علمای شیعه در موردی وحدت نظر داشته باشند مگر در اصول مذهب شیعه كه در آن بین علما كوچكترین اختلاف وجود ندارد.

اما اشاره كردیم كه علم اصول با این كه نامش اصول است وارد بحث در اصول مذهب شیعه نمی شود بلكه در فروع آن بحث می نماید و علمای اصول همواره قوانین و احكام فرعی را به وسیله علم اصول استنباط می كرده اند. در مورد اجماع این ایراد را گرفته اند كه شاید اكثر كسانی كه راجع به یك موضوع وحد نظر دارند دانشمند نباشند. آیا می توان قبول كرد كه چون یك موضوع مورد اتفاق تمام یا اكثر افراد عامی می باشد لذا باید از طرف دانشمند اصولی كه احكام اسلام را به وسیله اجماع می خواهد استنباط كند پذیرفته شود؟ در جواب می گویند البته نه. ولی منظور از اجماع عبارت است از وحدت تام یا وحدت اكثر علمای شیعه مذهب نه عوام الناس. وقتی گفته می شود وحخدت تام یا وحدت اكثر علمای شیعه، لابد، منظور، وحدت تام یا اكثریت دانشمندان مذهبی است نه افراد عامی.

اما عده ای از علمای شیعه مذهب می گویند رای اكثریت تام علمای شیعه مذهب هنگامی


معتبر است كه امام با آن رای موافق باشد و این نظریه، بحث های طولانی به وجود آورده است. در زمان ظهور امام كسب نظریه از او اشكال ندارد و علمای شیعه از وی می پرسند كه نظریه اش چیست؟ به طور كلی هنگامی كه امام ظاهر است وحدت تام یا وحدت اكثر علمای شیعه مذهب غیر ضروری است. برای این كه شیعیان در هر مسئله كه دچار اشكال شوند نزد امام می روند و اشكال خود را از او می پرسند. پس وحدت تام یا رای اكثریت علمای شیعه در زمان غیبت اما دوازدهم آن مذهب ضرورت پیدا می كند و دانشمند اصولی باید از روی وحدت تام یا رای اكثر علمای شیعه مذهب، قانون و حكم استخراج نماید. ولی چگونه می تواند بفهمد كه آیا امام كه غائب می باشد با آن رای موافق هست یا نه؟ در زمان غیبت صغرای امام استعلام از رای او آسان بود و دانشمند اصولی به یكی از چهار نفر از نواب امام كه در ادوار مختلف نماینده او نزد شیعیان بودند مراجع می كرد و به توسط آن ها نظریه امام را استعلام می نمود. اما در موقع غیبت كبرای امام كه وی نماینده مخصوص ندارد، دانشمند اصولی به چه وسیله می تواند از نظریه امام مستحضر شود.

بنابر نظریه عده ای از علمای شیعه دوازده امامی، امام غائب در همه جا هست برای ای كه مشمول مقررات زمان و مكان نیست و ازلی و ابدی می باشد. وی از همه چیز آگاه است و چیزی از او پوشیده نمی ماند مشروط بر این كه به آن توجه نماید و چون مسائل مذهبی مورد توجه امام می باشد هر زمان كه عده ای از علمای شیعه اجتماع كنند تا این كه راجع به یك موضوع مذهبی شور نمایند و نظریه خود را بگویند امام، در مجمع آن ها حضور دارد و اگر در آنجا حاضر نباشد نسبت به آن مجمع دارای توجه است. اما برای دانشمند اصولی امكان ندارد كه در آن مجمع یا جای دیگر از نظریه امام مستحضر شود.

بعضی از علمای اصولی برای كسب اطلاع از نظریه امام به او نامه می نوشتند و آن نامه را در آب جاری می انداختند. در بعضی از ماخذهای شیعه دیده شده كه گفته اند در مجمعی كه علمای مذهبی در آن جمع باشند و راجع به یك مسئله شرعی بحث كنند و بخواهند نتیجه می گیرند اگر در آن مجمع شخصی حضور داشته باشد بدون این كه دیگران هویتش را بدانند بعید نیست كه امام باشد. این نظریه در بین علمای شیعه طرفداران متعدد دارد و می گویند كه امام غائب خود را به مردم نشان می دهد منتها مردم نمی توانند او را بشناسند و چون دانشمند اصولی قادر به شناختن وی نیست نمی تواند از وی بپرسد كه آیا با نظریه تمام علمای شیعه مذهب یا اكثر آن ها موافق هست یا نه؟ ماحصل كلام این است كه بعضی از علمای شیعه، حاضر نیستند كه (اجماع) را از اركان اصول بدانند و بدان وسیله قوانین و احكام اسلامی را استنباط كنند. آن ها می گویند رای اجماع یعنی رای اكثریت تام یا اكثریت نسبی بدون تصویب امام ممكن است درست نباشد. استدلال آن ها این می باشد كه تمام علمائی كهراجع به یك موضوع نظریه واحد ابراز كرده اند ممكن است به خطا رفته باشند چون وقتی عده ای از مردم، راجع به یك موضوع، نظریه ای واحد داشتند دلیل بر این نیست كه چون درست فهمیده اند. قبل از اسلام تمام مردم عربستان بت پرست بودند و در مورد بر حق بودن بت پرستی، كسی بین آن ها تردید نداشت و آیا وحدت نظر آنها دلیل بر این بود كه درست


فهمیده بودند و بت پرستی یك مذهب برحق بوده است. این كه می بینیم كه مردم رای اكثریت تام، یا اكثریت نسبی را در كارها، محترم می شمارند و می گویند كه باید بر طبق آن رای عمل كرد برای این است كه كارهای دنیوی بگذرد و گرنه اكثریت تام یا اكثریت نسبی دلیل بر این نیست آنهائی كه طرفدار آن رای هستند درست فهمیده اند و خطا نكرده اند.ممكن است هزارها نفر كه راجع به یك موضوع فكر می كنند نتوانند آن را بفهمند و یك نفر، در خارج از آنها، آن موضوع را بفهمد. بنابر نظریه كسانی كه مخالف اجماع هستند رای اكثریت تام، یا نسبی در امور دنیوی به علت این كه باید كارهای دنیا بگذرد قابل قبول است اما در امور شرعی قابل قبول نیست مگر این كه امام تصویب كند و اگر تمام افراد بشر غیر از یك نفر، راجع به موضوعی وحدت نظر داشته باشند و امام رای آن یك نفر را تصویب كند رای تمام افراد بشر باطل است و رای همان یك نفر مصاب می باشد. اما چون در زمان غیبت امام، دانشمند اصولی نمی تواند از امام استعلام نماید و بفهمد كه آیا با رای اكثریت تام یا اكثریت نسبی علمای شیعه موافق است یا نه، همان بهتر كه از اجماع صرفنظر كند و آن را مبنای استنباط قوانین و احكام دین قرار ندهد. كسانی كه مخالف با اجماع، از لحاظ این كه مبنای استنباط قوانین و احكام دینی شود، هستند، به طور ضمنی، مخالف با ركن چهارم اصول یعنی عقل هم می باشند. چون علمای شیعه برای این كه رائی صادر كنند عقل خود را به كار می اندازند و بدون تعقل رای نمی دهند و چون رای آنها قابل پذیرفتن نیست پس به كار انداختن عقل هم برای استنباط قوانین و احكام مذهبی بدون فایده است.